یـاد اوریــــــــ-فکــــر نکنـــــ فقــطـ خودتـ بلدیــــ
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.
باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن میسوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.
باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن میسوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....
زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری...



+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۰ ساعت 13:5 توسط نرگس
|
اسـ ــم من نرگســــ ــــــ ـــــــــــه. 13سـ ـال دارم. دانــــش آمــوز مدرســــــ ــــــه ی نمـــــ ـــونه رضوان هســــ ـــتم و قصـــــ ــــد دارم انشا ها و تمــــــ ــــ ـــام مطالبی رو که دوسـ ـــت دارم رو در وبلاگم بذارم. من ورود شما به وبلاگـــــ ـــ ـــم رو خـــــ ـــ ـوش آمد می گویـــ ـــ ـــم و خوش حال می شـــ ـــــم نظرتون رو درمــــ ـــ ـــــــورد وبلاگم بدونـــــ ــــــــم.✿