اگر می توانســـ ــــ ــــــــتم پرواز کنم (انشـــــ ـــــــــــای خودم)
قلم بر قلب سفید کاغذ می گذارم فشار می دهم تا انشایم آغاز شود ...
من همیشه دوست داشتم که بتوانم پرواز کنم ، به آسمان ها بروم ، اوج بگیرم و کوچکی زمین و آدم ها را از آن بالا تماشا کنم .
اگر من پرواز کردن بلد بودم مادرم را که خیلی دوست دارد به مکه و کربلا برود را روی بالهایم می گذاشتم و به هر جا که دلش خواست می بردم .
من از بچگی آرزوی پرنده بودن را داشتم . گاهی شب ها قبل از خواب چشم هایم را می بندم و خیال می کنم پرنده ام ، و بعد با کمک همین خیال تلاش می کنم پرواز کنم ...!
گاهی اوقات به پرنده ها حسودیم می شود . خوش به حالشان که هر گاه دلشان بخواهد می توانند بر شانه های باد سوار شوند و آسمان ها را دور بزنند .
البته پرواز کردن هم خوب است و هم بد . خوب است چون می توانی به هر جا که دلت بخواهد پرواز کنی و تمام شهر را زیر پاهایت ببینی ، بد است چون ممکن است ناگهان تو را شکار کنند ! شکارچی هایی که در همه جا وجود دارند .
البته پرواز کردن آرزوی همه ی انسان هاست که امروزه نیز بشر توانسته با استفاده از هوش و ذکاوت خود وسیله ای به نام هواپیما بسازد که مردم می توانند با استفاده از این وسیله به صورت دسته جمعی پرواز کرده و به دور دست ترین نقاط دنیا سفر کنند .



اسـ ــم من نرگســــ ــــــ ـــــــــــه. 13سـ ـال دارم. دانــــش آمــوز مدرســــــ ــــــه ی نمـــــ ـــونه رضوان هســــ ـــتم و قصـــــ ــــد دارم انشا ها و تمــــــ ــــ ـــام مطالبی رو که دوسـ ـــت دارم رو در وبلاگم بذارم. من ورود شما به وبلاگـــــ ـــ ـــم رو خـــــ ـــ ـوش آمد می گویـــ ـــ ـــم و خوش حال می شـــ ـــــم نظرتون رو درمــــ ـــ ـــــــورد وبلاگم بدونـــــ ــــــــم.✿